تبیان، دستیار زندگی
پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت : اما من درخت نیستم. تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

پرنده ای به نام انسان

پرنده و انسان

..فَإِنِ اسْتَطَعْتَ أَنْ تَبْتَغِی نَفَقًا فِی الْأَرْضِ أَوْ سُلَّمًا فِی السَّمَاءِ ...

چنانچه بتوانی نقبی در زمین بزنی، یا نردبانی به آسمان بگذاری (و اعماق زمین و آسمانها را جستجو کنی، چنین کن)

«الأنعام/35»

پرنده بر شانه های انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده كرد و گفت : اما من درخت نیستم. تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.

پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم. اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم.

انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممكن بود.

پرنده گفت: راستی، چرا پر زدن را كنار گذاشتی؟

انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم خندید.

پرنده گفت : نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .

انسان دیگر نخندید. انگار ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد . چیزی كه نمی دانست چیست. شاید یك آبی دور، یك اوج دوست داشتنی.

پرنده گفت : غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم كه پر زدن از یادشان رفته است . درست است كه پرواز برای یك پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نكند فراموشش می شود.

پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال كرد تا این كه چشمش به یك آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرشآسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .

آنگاه خدا بر شانه های كوچك انسان دست گذاشت و گفت : یادت می آید تو ر ا با دو بال و دو پا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی.

راستی عزیزم، بال هایت را كجا گذاشتی؟

انسان دست بر شانه هایش گذ اشت و جای خالی چیزی را احساس كرد .

آنگاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست!!!!!

از وبلاگ یک استکان یاد خدا، با تصرف


فرآوری: گروه دین و اندیشه تبیان_ شکوری